سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
موضوعات
صفحات وبلاگ
RSS Feed
بازدید امروز: 39
بازدید دیروز: 38
کل بازدیدها: 745497

دوراهک اینجاست!




اختصاصی پایگاه خبری" دوراهک اینجاست"

جناب سرهنگ حاج احمد عالی پور بعنوان راوی در مراسم شبی با شهدا به بیان خاطراتی پرداختند.

لحظه عروج( روایت نحوه شهادت شهیدان قاسم و موسی دراهکی )

 در سنگر نشسته بودیم. من بودم و موسی و قاسم دوراهکی. هردو پسر عمو بودند . من قرآن می خواندم . قاسم بعنوان بیسیمچی من بود . زیر چشمی به آنها نگاه کردم وگفتم:  چی شده؟ چهره تون خیلی بشاش نشون میده! نور بالا می زنین! یه وقت تنهامون نزارین؟
 قاسم با ابرو اشاره کرد به موسی وگفت : من !؟ نه! اما پسر عموم ...
موسی حرف قاسم را برید و گفت: نه! قاسم...
قاسم با لبخند زیبایی ادامه داد: راستش  من خواب دیدم که من و موسی هر دو تامون یا زخمی می شویم و یا شهید.
و بعد که من اصرار کردم قاسم خوابش را تعریف کند گفت : خواب دیدم مریض شده بودم و شکمم درد می کرد. مرا بردند بیمارستان و همان موقع موسی نیز به بیمارستان آمده بود. دکتر آمد و گفت : چی شده ؟ وقتی من گفتم شکمم درد می کنه پیراهن من را زد بالا و گفت: تو شکمت ترکش خورده و به پرستاری که همراه او بود و دفتر دستش بود گفت که اسم من را یا دداشت کند. همان موقع به موسی اشاره کرد و گفت: اسم ایشان نیز یادداشت کن. برای همین ما فکر می کنیم که در عملیات بعدی هردومون یا شهید می شویم و یا زخمی. به شوخی گفتم: شما شهید بشین، بفیه ش با من .
خلاصه ما رفتیم عملیات . عملیات در کنار دریاچه نمک بود .حوالی ساعت 3 صبح بود که گفتند عملیات انجام نمی شود و نیروها آماده برگشت باشند. من و علی عالی پور  در سنگر حفره روباه نشسته بودیم و یه کم دور تر موسی وقاسم سنگر گرفته بودند . می خواستم به شون بگم که عملیات به هم خورده، پس چطور شد خواب شما؟ به دلم آمد که نگویم... زمان زیادی نگذشت که دوباره خبر آمد که آماده عملیات شویم. در همین اثنا هلی کوپترهای دشمن به سمت ما حمله نمودند و بارانی از موشک بر سر ما باریدن گرفت. یکی از. موشک ها پشت  سنگر ما خورد و صدای مهیبی بلند شد. از شدت موج انفجار آن من به فاصله ای در کنار علی عالی پور افتادم . حواسم سر جا نبود.  به علی گفتم : کجا هستیم؟ علی گفت : در منطقه عملیات !
فورا به یاد خواب قاسم افتادم. دلم خیلی شور می زد. در میان گرد و غبار اولین چیزی که به چشمم خورد چهره آرام  قاسم بود . دیدم که ترکش به شکمش خورده و به آرزوی همیشگی اش که شهادت بود رسیده. کمی آن طرف تر، این موسی بود که او هم در کنار قاسم با صورت به خاک  افتاده بود و  عجیب آن که هر دو آرام بودند ولبخندی از رضایت بر لب داشتند. چه زیبا خواب آنها تعبیر شده بود. همانجا گفتم : و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا، بل احیاء عند ربهم یرزقون... 
دوراهک اینجاست + حسین محمدی

دوراهک اینجاست + حسین محمدی

تعبیر خواب ( روایت یافتن پیکر شهید اکبر دراهکی )
دوم فروردین ماه سال 61  که عملیات فتح المبین انجام شد یکی از رزمندگان دوراهکی خبر شهادت اکبر دراهکی را آورد. این خبر خانواده و دوستان اکبر را غمگین کرد. ما به همراه چند نفر از دوستان برای تحویل گرفتن پیکر پاک شهید اکبر به منطقه عملیات اعزام شدیم. جاهایی که بنظرمان می آمد، که پیکر باید آنجا باشد را گشتیم؛ اما به نتیجه ای نرسیدیم و برگشتیم. چند روز دیگر به همراه آقای حاج رسول عبدالهی جهت یافتن جسد به منطقه رفتیم .از تخلیه شهدای اهواز گرفته تا تخلیه شهدای دزفول و هرجا که به ذهن مان می رسید و فکر می کردیم رفتیم، اما جسد شهید اکبر پیدا نشد. خیلی نا امید شده بودیم . به کنار مقر ارتش رسیدیم، نماز را که خواندیم قرار شد کمی استراحت کنیم و به دوراهک برگردیم. در حین استراحت خوابمان برد و من در خواب شهید اکبر دوراهکی را دیدم که می گفت: من اینجا هستم.
از خواب بیدار شدم. حاج رسول گفت که برگردیم ، اما من گفتم که نه! بهتر است یک مقدار بیشتر جستجو کنیم. بعد ماجرای خوابم را گفتم و این که اکبر خوش گفته که اینجاست! حاج رسول گفت: پس درنگ جایز نیست. یاعلی!
دوباره رفتیم ستاد تخلیه و از نو جستجو را آغاز کردیم . کانتینرهایی که به عنوان سردخانه استفاده می شد پر از جسد هایی بود که تکه تکه و سوخته شده بود. دوباره به لیست 37 شهید نگاه کردیم. در میان آن لیست چشممان خورد به نام شهید اکبر درکاهی. گفتیم شاید اشتباهی در قسمت اورژانس صورت گرفته باشد و به جای اکبر دراهکی ، مشخصات شهید بنام اکبر درکاهی ثبت شده باشد. ما برای دیدن اجساد شهدا،  اولین تابوت را که باز کردیم، چهره آرام شهید اکبر دوراهکی را دیدیم...
با سپاس فراوان /حسین محمدی مرداد92




موضوع مطلب :
شنبه 92/5/12 :: 5:35 عصر :: نویسنده : حسین محمدی

قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

purchase vpn

بازی اندروید