غزل سرشار نامت بود، باران بود و من بودم
زمستان بود و آتش سرد و توفان بود و من بودم
فضای آسمان را رقص اختر جلوه می بخشید
صدای پای باران ساز دهقان بود و من بودم
طنین باد گرمی از گلوی باغ می بارید
که یال اسب شعرم بس پریشان بود و من بودم
کجایی آی ای خالوی خیش و خوشه و خرمن
قبایت سبز و شالت سفره نان بود و من بودم
و اینک شاعری دلتنگ و شمعی رو به خاموشی
من و دل، من سکوت و دل غزلخوان بود و من بودم
کسی فانوس یادت را به شعرم می زند پیوند
به ذهنم می برد آنجا که جانان بود و من بودم
کجای شعر من جاری نبودی تا که برگردم
غزل سرشارنامت هست، باران هست و من هستم
موضوع مطلب :