روز عاشورا پر از آه و فغان
طفل تشنه کس نديده آن مکان
در تلظي اصغر شيرين سخن
تشنگي از حد گذشته واي من
عهد بسته با خدا روز الست
کودک شش ماهه دارد روي دست
العطش دارد دلش از تشنگي
بعد او سودي ندارد زندگي
او بريد از آب سيرابش کنيد
قطره آبي دهيد خوابش کنيد
حرمله جون صيد خود پيدا نمود
بر دل مولا حسين دردي فزود
تا که او شش ماهه کوجک شناخت
حلق اصغر پرش تيرش شکافت
اصغرش گفتا خدا حافظ پدر
عمر ما هم اين چنين آمد بسر
کوک شش ماهه ام سرباز تو
دوست دارم تا شوم جانباز تو
در غمم زاري مکن با شوروشين
طفل شش ماه فدايت يا حسين
تا نگاه باب بر رويش فتاد
با تبسم چشم ها بر هم نهاد
اي پدر جان بر مرا سوي رباب
سهم من تير سه شعبه نيست آب
جان جان اصغر پسر باباچرا
زد گلويت حرمله تيرجفا
سرور سالار دين اين حال ديد
بانگ واويلا از آن بالا شنيد
سبط پيغمبر مخور غم بعد از اين
مي بريم او را سوي عرش برين
مي دهيم او را به دايه در بهشت
دست تقدير اين حقيقت را نوشت
در عبا پيچيد آن طفل صغير
شد دلش از زندگاني سير سير
روي بر گشتن به خيمه را نداشت
پس کجا شش ماهه کوچک گذاشت
برد او را گوشه اي از خيمه گاه
شد روان دنبال او مادر به آه
طفل مصوم حسين سراب شد
شد خجل آب فرات وآب شد
التماس دعاي خير از همه دوست دارا ن حسيني
محمد احمدي يه ايميل برام بفرست تا مطالب زياد را بشما بفرستم